خاطره عید فطر
سلام وروجک مامان این روزا دیگه ماهی یه بار فرصت میشه به وبلاگت سر بزنم و یه خاطره برات بنویسم البته به وبلاگ خیلی از دوستان که سر میزنم همه به این مسئله اشاره کردن که ماشاا...عزیزای دلمون بزرگ شدن و فرصت کمتری پیدا میشه که بیایم و وبلاگاتون رو بروز کنیم .قربون شکلات خودم بشم که شیطون شده و روز بروز داره شیرین تر میشه .امسال عید فطر رفتیم روستا برای اینکه بتونیم بریم بهشت زهرا و یادی از رفتگان کنیم خدا همه رو بیامرزه .ظهر عید دایی یه گوسفند قربونی داشت که آقا آیدین ول کن اون گوسفنده نبود و تا میتونست به اون گوسفنده تا لب گور دانش می آموخت یه کتاب گرفته بود دستش به گوسفنده می گفت بخون اولش حرف گوش نمیداد با زور گرفته بودیمش بعد از ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:12