خاطره عید فطر

سلام وروجک مامان

این روزا دیگه ماهی یه بار فرصت میشه به وبلاگت سر بزنم و یه خاطره برات بنویسم البته به وبلاگ خیلی از دوستان که سر میزنم همه به این مسئله اشاره کردن که ماشاا...عزیزای دلمون بزرگ شدن و فرصت کمتری پیدا میشه که بیایم و وبلاگاتون رو بروز کنیم .قربون شکلات خودم بشم که شیطون شده و روز بروز داره شیرین تر میشه .امسال عید فطر رفتیم روستا برای اینکه بتونیم بریم بهشت زهرا و یادی از رفتگان کنیم خدا همه رو بیامرزه .ظهر عید دایی یه گوسفند قربونی داشت که آقا آیدین ول کن اون گوسفنده نبود و تا میتونست به اون گوسفنده تا لب گور دانش می آموخت یه کتاب گرفته بود دستش به گوسفنده می گفت بخون

اولش حرف گوش نمیداد با زور گرفته بودیمش

بعد از حرف زدن آقا آیدین ...

بیست ونه مرداد تولد آبتین بود رفتیم تولد آبتین اما اصلا شما دوتا کنار هم ننشستین تا ازتون عکس یادگاری بگیرم  فقط دوس داشتین همدیگه رو هل بدین یا یه چیزی از دست دیگه بگیرین خلاصه دوتاتون پسرین و ماشاا... هر دوتون شیطون و جیگر.

قبل از اینکه بریم تولد من میگفتم میخواییم بریم تولد آبتین همش میگفتی نه آدین گفتم باشه ایشالا تولد آیدین گفتم چیکار کنیم تولد آیدین گفتی کیک گفتم آفرین دیگه چیکار کنیم گفتی بادبادک گفتم دیگه چی گفتی تم گفتم تم دیگه چی همش میگفتی تم اصلا معنی حرفت رو متوجه نمیشدم تا اینکه گفتی تم بعدش فوت کردی گفتم آخ قربونت برم شمع فوت کنی فدای حرف زدنت که منظور میرسونی عزیزم.یه خاطره دیگه اینکه یه روز بغل بابا بودی و داشتین با هم بازی میکردین منم اومدم پیشتون و یه ملافه انداختم روتون و سه نفری داشتیم با هم تو گوشی حرف میزدیم  من تو گوش بابا گفتم بابایی آیدین رو ببوس بابا اینکارو کرد بعد بابا به من گفت این کارو بکن بعد هم نوبت تو شد که تو گوش بابا یه حرفی بزنی یه دفه آقا زاده یواش تو گوش بابا گفت بابا مامان ta كن يعني مامانو با دست بزن اینو گفت من و بابا مردیم از خنده این دیگه چه شوخی بود از این مدلی نداشتیم چقدر این وروجک لوسه.اصلا انتظار همچین حرکتی نداشتیم سه تایی چقدر خندیدیم اون به ما بابا به من و منم به این مرد کوچکم.