آیدین آیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

آیدین عزیزم

اول محرم 92

سلام گرمی خونمون آدین جون اول از همه شهادت سالار شهیدان امام حسین (ع) را به همه شیعیان جهان تسلیت میگم.تا حالا دیدی وقتی انگشتت رو میذاری کف دست نوزاد چه جوری محکم انگشتت رو میگیره الهی شش ماهه اباعبدالله همونجوری دستت رو بگیره.اول محرم میشه سالگرد قمری شما عزیز دلم برای سلامتی شما آش نذری دادیم.دیگه اینکه خیلی دیر به دیر برات پست جدید میزارم اصلا وقت نمیشه به دوستان وبلاگی عزیزمون هم سر بزنم شرمنده همه دوستان هستیم.شبای محرم به من گفتی آماده یعنی آماده بشیم بریم هیئت نزدیک خونه مامان بزرگ.چند شب هم با بابا رفتی روزای اول که طبل میزدن دست میزدی بعد دیگه سینه میزدی صدای طبل و سنج وزنجیر در میاوردی یه شب هم تو ماشین نوحه میخوندی با صدای غمگی...
26 آبان 1392

مسافرت مشهد

سلام عشق مامان مرد مامان رفتیم مسافرت و برگشتیم خیلی خوش گذشت عااااااااااااااااالی بود حالا که شما بزرگتر شدین و شیرین تر مسافرتا هم لذت بخشتر شدن قربون شکلات خودم بشم من.اول رفتیم مشهد و شاندیز و قوچان بعد گرگان و بابلسر وبعد هم تهران .شما هم تو ماشین وسط صندلی ها رفت و آمد میکردین و اصلا از کمربند استفاده نکردین به مامان هم اجازه استفاده ندادین با اینکه میگفتین پلیس جریمه ولی اعتنایی نداشتین به گفته خودتون.برای اینکه تو ماشین حوصلتون سر نره مامان کلی اسباب بازی برداشته بودن تا باهاشون بازی کنی اما اصلا به اونا دست نزدین فقط شعر میخوندین عمو زنجیر باف و بارون میاد شر شر رو بلد شدین.یکی از بازی هایی که تو ماشین با خاله انجام میدادین این ...
26 آبان 1392

مرد مامان دیگه شیر نمیخوره

الهی مامان قربونت بشه نفسمی عزیزمی جیگرمی دیگه شیر نمیخوری عاقل شدی بالغ شدی زندگی مامان.از یازده شهریور شما سه وعده بیشتر شیر نمیخوردین فقط صبح و ظهر موقع خواب و شب.از اون روز به بعد بعضی از ظهر ها هم شیر نمیخوردین من و بابا شما رو توی ملحفه تاب تاب میدادیم تا خوابتون ببره دست بابای مهربون درد نکنه همکاری لازم رو دارن.از دوازده مهر که از مسافرت برگشتیم فقط موقع خواب شیر خوردین سه چهار شب بعد هم وقتی شما کامل خواب بودین بهتون شیر دادم دیگه از شانزده مهر بدون هیچ بهانه ای شیر نخوردین آخ که مامان فدات بشه وقتی دیدم جلو تلویزیون تو بغلم خواب رفتین خیلی دلم گرفت به بابا گفتم من امشب به پسرم شیر میدم اصلا نمیتونم تحمل کنم بابا هم میگفت پسرم رو هو...
5 آبان 1392

دریا و آب بازی

سلام عزیزم هفته گذشته با اصرار زیاد شما رفتیم دریا شما هم تا آب دیدی سریع گفتی لباسام رو در بیار برم تو آب پسرم  تصمیم گرفتیم بریم زیارت امام رضا(ع) ایشالا چند روزی میریم مسافرت مشهد و بعد هم شمال.خدا کنه به سلامتی بریم و برگردیم و شما هم مهربون تر از قبل باشین تا خیلی بهمون خوش بگذره.دعا کن همه رو امام رضا(ع)بطلبه و همه برن پابوس آقا. عکسای دریای عشق مامان دلم میخواد ماهی بشم ماهی بشم همیشه خوش باشی عزیزم ...
2 مهر 1392

آقا آیدین

سلام آقای مامان و بابا قربون حرف زدنت بشم پرنس زیبای خودم این روزا نفسم داری جمله میگی مثلا چند روز پیش دمپاییت رو ندیدی گفتی مامانی ده آیدین نیست یعنی دمپایی آیدین نیست البته با مخفف دمپایی.به کفش هم میگی که آیدین.بابا متخصص کم کردن کلمه درسته آقا پسرا کمتر حرف میزنن اما مخفف نمیکنن دیگه قربونت برم.چند روزه به آیدین هم میگی آغا آدین آغای خودمی جیگرم بعضی وقتا هم میگی آقا آدینا.مامانا.هر وقت حوصلت سر بره از بازی میگی مامان دپتر آیدین یعنی دفتر آیدین بده میخوام نقاشی کنم همیشه هم به مامان میگی بارون بکش آدین خیس بشه بابا خیس بشه چتر هم میکشیم .چند روز پیش بابا به شما قول داد وقتی شب شد ماه در اومد آیدین رو میبره پارک.من و شما داشتیم کتاب ...
19 شهريور 1392

بیست و یک ماهگی نفس

بیست و یک ماهگی مهربونم مبارک سه ماه دیگه پسرم دوساله میشه یعنی داره کم کم مرد میشه منم تصمیم دارم دیگه بهت شیر ندم آخه دیگه دندونای آسیاب کوچکت در اومدن و میتونی راحت غذا بخوری اگه البته بخوری یه روایت از حضرت امام صادق (ع) خوندم که گفته بودن اگه به بچه کمتر از بیست و یک ماه شیر بدی در حق بچه ظلم کردی یه جا تو قران هم دیدم نوشته بود طول دوران شیر دهی و حمل سی ماه است یعنی بیست و یک ماه شیر دهی منم میخوام دیگه بهت شیر ندم البته یواش یواش.دیگه اینکه هنوز عاشق پارکی من و بابا باید ساعت یازده شب هم اگه شده بریم پارک یه شب که داشتیم میرفتیم پارک داشتیم با هم حرف میزدیم یه پارک دیدیم به بابا گفتم بابا دور بزن بریم پارک بعد هم دور زدیم رفتیم ...
10 شهريور 1392

خاطره عید فطر

سلام وروجک مامان این روزا دیگه ماهی یه بار فرصت میشه به وبلاگت سر بزنم و یه خاطره برات بنویسم البته به وبلاگ خیلی از دوستان که سر میزنم همه به این مسئله اشاره کردن که ماشاا...عزیزای دلمون بزرگ شدن و فرصت کمتری پیدا میشه که بیایم و وبلاگاتون رو بروز کنیم .قربون شکلات خودم بشم که شیطون شده و روز بروز داره شیرین تر میشه .امسال عید فطر رفتیم روستا برای اینکه بتونیم بریم بهشت زهرا و یادی از رفتگان کنیم خدا همه رو بیامرزه .ظهر عید دایی یه گوسفند قربونی داشت که آقا آیدین ول کن اون گوسفنده نبود و تا میتونست به اون گوسفنده تا لب گور دانش می آموخت یه کتاب گرفته بود دستش به گوسفنده می گفت بخون اولش حرف گوش نمیداد با زور گرفته بودیمش بعد از ...
10 شهريور 1392

اندر احوالات بیست ماهگی

بچه ها بیست بهتر از این ها در همه دنیا بچه ای نیست خوب و توانا عاقل و دانا  بچه ها بیست.این یه شعر که از ایام قدیم از تلویزیون پخش میشد یهو به ذهنم اومد تو بیست ماهگیت برات نوشتم .دندونای نیش و آسیاب کوچیکه از بالا و پایین خدارو شکر در اومدن بابت همین مرواریدا یه هفته لب به غذا نزدی البته همه با هم در نیومدنا با فاصله دو هفته ای تقریبا تاریخ دقیقش تو دفتر خاطراتت نوشتم.همچنان میوه خور نیستی فقط باید آبش رو بگیریم با نی بخوری.یه کوچولو هندونه دوست داری که با پوست بدیم دستت اونم اگه میلش بود تو خونه بگردی و همه جا رو آب هندونه ای کنی بعد بخوری به هندونه میگی هنی.به سیب زمینی میگی می منی.به دایی میگی دی. به چایی میگی چی .به آنیسا میگی...
9 مرداد 1392

بیست ماهگی دلبندم

سلام خوشمزه ترین شکلات دنیا بیست ماهگیت مبارک عزیزم ایشالا همیشه سالم باشی و شاداب.ماه رمضانه و مامان داره روزه میگیره دیگه اصلا وقت نمیکنم بیام وبلاگت رو بروز کنم همون ماهی یک بار هم میام کلی اذیت میکنی تا بیام یه یادگاری کوچولو برات بنویسم ماشاا... کلی شیطون شدی عزیزم.چند روز پیش رفته بودیم پیش آریا جونی که خیلی نفسه قربونش برم خیلی پسره آرومیه شما یکسره میرفتی تو اتاق آریا هر چی اسباب بازی داشت میاوردی وسط هال میگذاشتی و دوباره یه چیز جدید میاوردی من مونده بودم چی بهت بگم گلم آخه هنوز درک کاملی از اینکه این کاره زشتیه نداری ایشالا وقتی بزرگتر شدی بهت میگم این چه کاریه میکنی.اینم یه عکس از اینکه برای اولین بار اجازه دادی یه نفر جلو شما س...
9 مرداد 1392