الهی مامان فدات بشه آدینم
همه هستی مامان سلام اصلا دوست ندارم خاطرات این هفته رو برات بنویسم عزیزم آخه دلم پر از خون شده اول هفته روز خیلی بدی بود. من و شما تو اتاق بودیم مامان داشت اتاق رو مرتب میکرد آقا هم داشت بازی میکرد یه دفعه دیدم شما رفتی طرف قفسه کتابا و یه کتاب بزرگ رو انداختی پایین تا من خواستم بیام پیشت که دورت کنم کتاب افتاد رو انگشت پای عزیز دلم الهی مامان برات بمیره که طاقت ندارم اشکات رو ببینم آیدین گریه مامان هم گریه فقط یادم میاد بابا رو صدا زدم اون لحظه هزار بار مردم و زنده شدم خواستم پاتو بذارم تو اب یخ اصلا نذاشتی خیلی درد داشتی سریع لباس پوشیدم رفتم پایین ساختمون که با رفتن و دیدن گربه یه کوچولو اروم شدی بعدش هم بابا اومد رفتیم بیم...
نویسنده :
مامان و بابا
16:59