آیدین آیدین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

آیدین عزیزم

الهی مامان فدات بشه آدینم

همه هستی مامان سلام اصلا دوست ندارم خاطرات این هفته رو برات بنویسم عزیزم آخه دلم پر از خون شده اول هفته روز خیلی بدی بود. من و شما تو اتاق بودیم مامان داشت اتاق رو مرتب میکرد آقا هم داشت بازی میکرد یه دفعه دیدم شما رفتی طرف قفسه کتابا و یه کتاب بزرگ رو انداختی پایین تا من خواستم بیام پیشت که دورت کنم کتاب افتاد رو انگشت پای عزیز دلم الهی مامان برات بمیره که طاقت ندارم اشکات رو ببینم آیدین گریه مامان هم گریه فقط یادم میاد بابا رو صدا زدم اون لحظه هزار بار مردم و زنده شدم خواستم پاتو بذارم تو اب یخ اصلا نذاشتی خیلی درد داشتی سریع لباس پوشیدم رفتم پایین ساختمون که با رفتن و دیدن گربه یه کوچولو اروم شدی بعدش هم بابا اومد رفتیم بیم...
22 آذر 1391

بعد از یکسالگی نفسم

سلام عشقم پسرم عزیزم نفسم عمرم مرد مامانش تو رو خدا زود خوب شو اینروزا داری با سرما خوردگی دست و پنجه نرم میکنی ان شاالله زود خوب میشی و دیگه هیچ وقت اینجوری نمیبینیمت عزیزم.اصلا غذا نمیخوری من دیگه نمیدونم چی درست کنم تا تو علاقه داشته باشی و یه کوچولو بخوری!!! کلاه گذاشتنو اصلا دوس نداری منم مجبورم تو خونه تمرین کنم تا تو بهش عادت کنی که تا بهت میگم کلاه بذار تا بریم بیرون برای چند لحظه بهش دست نمیزنی بعد که حوصلت سر رفت در میاری . کلاه هاپ هاپی عشق من.... آدین زبونت کو ؟؟؟ مادر به قربوووووووووونت بره عزیزم ...
15 آذر 1391

لباس عربی آدین

سلام قربون پاهای کوچولوت بشم نفسم اینروزا دیگه اصلا چهار دست و پا نمیری هنوز یه کوچولو میوفتی وقتی عجله داشته باشی.خیلی شیطون شدی عزیزم وقتی بیرون باشی دیگه اصلا نمیخوای بیای خونه بغل هر کی هم باشه میمونی تا نیای تو خونه و هرکی هم گفت بریم سریع میری بغلش.یه حرفایی میزنی فقط خودت معنیش رو میفهمی اما تا حدودی متوجه منظورت میشیم وقتی میگیم فوت کن فوت میکنی چیزی داغ باشه دستت رو تکون میدی و فوت میکنی کلمه های آب-آتیش-به به -بابا رو راحت میگی.علاقه زیادی به موتور و ماشین داری که بهشون میگی بوووم بووووم. این عکس وقتی تب داشتی ازت گرفتم عزیزم با این تیپ میخواستم بخورمت عزیزم اووووف کار خطرناکیه عزیزم اووو...
11 آذر 1391

نی نی جدید

پسرم چند روز پیش یه نی نی جدید به جمع خانواده ما پیوست ما هم برای دیدنش رفتیم یه نی نی دختر خیلی ناز .شما بعد از کلی شیطونی به خواب رفتین من هم از این فرصت استفاده کردم و شما رو پیش نی نی گذاشتم و دست اون کوچولو رو تو دست شما گذاشتم و ازتون عکس گرفتم وای نمیدونی مامان و باباش چیکار کردن وقتی دیدن هههههههههههههههه ما زرنگیم ..... یه چیزی بگم عزیزم ماشاالله بعد از تو ده تا بیشتر دختر به دنیا اومده و هنوز هم تو راهن ماشاالله گل پسرمون خاطر خواه زیاد داره خدا کنه همه نی نی ها سالم باشن انشاالله.   ...
7 آذر 1391

یازده ماهگی نفسم

سلام زندگی من عشق من یازده ماهگیت مبارک ماشاالله هزار ماشاالله دیگه برای خودت مردی شدی دیگه رو پاهای خودت وایمیستی و چند قدم حدود چهار پنج قدم راه میری بدون کمک.فدای پاهای توپولوت بشم من .خیلی شیطون تر شدی از همه چیز بالا میری از همه راههای باریک رد میشی اگه شده با زور دیگه به مامان اجازه نمیدی بره تو آشپزخونه تا میام برم با گریه خودت و میرسونی به من و گریه میکنی و از پشت پاهای منو میگیری والتماس که منو بغل کن منم که میمیرم برات عزیزترینم دیگه اینکه اصلا وقت ندارم وبلاگتو آپ کنم تا میام پشت کامپیوتر خودتو از میز آویزون میکنی و هر چی دم دستت باشه میریزی پایین و یه ضربه هایی به این مانیتور بیچاره میزنی که نگو فدای سرت عزیزم. ...
7 آذر 1391

تولدت مبارک عزیز دلم

پسر مهربانم زبانمان قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودنت.در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس را بجا می آوریم.برایمان بمان و بدان تو تنها بهانه برای بودنی. یک سال تک تک لحظاتم بودی با تو بچگی کردم باتو خندیدم با تو گریه کردم و باتو بزرگ شدم.تو این یکسال لحظات نابی رو تجربه کردم که عاشق تک تکشونم. از اولین باری که بغلت کردم اولین باری که نگاهم کردی اولین باری که که برام خندیدی اولین باری که نشستی اولین باری که راه رفتی حالا یکساله شدی عزیز دل ما روزها و شب های ما پر از این لحظه هاست لحظات ناب مادر بودن عاشق بودن .یک سال پر از زحمت و سختی با عشق تمام شد روزگارم پر شده از لحظات تکرار نشدنی شیرینی های شکلات...
7 آذر 1391

مرد مامانش

چند روز پیش با پسرم و خاله جونش رفتیم خرید عزیز دلم تو پاساژ خودش راه میرفت خیلی خوش گذشت یکی از دوستای قدیمی مامان رو دیدیم اونم یه پسر داشت که چند ماه از مرد من بزرگتر بود خیلی خوشحال شدم آخه بعد از ده سال میدیدمش.دیگه اینکه خیییییییییییییییلی میخوامت عزیزم بدون تو میمییییییییییییییرم نفسم.عاشقتم. ...
30 آبان 1391

تاتی تاتی قدم رو

سلام عشق مامان الهی مامان فدات بشه عزیزم آخه این روزا در حال تمرین راه رفتنی روزی چند بار با پشت میخوری زمین البته این یه چیز عادی هست همه بچه ها وقتی شروع به راه رفتن میکنن اولش یه کوچولو میوفتن ایشالا به همین زودی دیگه کاملا حرفه ای قدم برمیداری .این روزا وقتی بهت میگیم چشمک بزن چشماتو کوچیک میکنی مثل اینکه داری چشمک میزنی.یه حرکت جالب دیگه که داری اینه که با انگشتای کوچولوت بشکن میزنی اونم صدادار خیلی خنده داره بعضی موقعه ها سینه میزنی وسطش بشکن هم میزنی. گل پسری میخواد حرکت کنه...پاها به عرض شونه باز..... حرکت.... ...
30 آبان 1391

اول محرم

حلول ماه محرم ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه (س) تسلیت باد . پسر عزیزم با اومدن محرم شما یکساله میشی پارسال اول محرم ششم آذر بود که شما به دنیا اومدی خواستیم این هفته برات تولد بگیریم دیدیم تمام شهر دارن برای مراسم عزاداری پسر حضرت فاطمه(س) سیاه پوش میشن گفتیم پسر ما هم که عزادار حسینه که با اومدنش تو ماه محرم خواسته تو عزاداری سرور و سالار شهیدان شرکت کنه .انشاالله بعد از محرم و صفر برات تولد میگیریم عزیزم.راستی پسرم چند سال پیش که رفته بودیم هیئت امام حسین(ع) من یه پسر کوچولویی رو دیدم که داشت سینه میزد پیش خودم گفتم اگه خدا به من هم پسر بده دوس دارم تو هیئت امام حسین(ع) سینه بزنه حالا هم تا به شما میگیم پسرم سینه بزن سریع با دستای ...
30 آبان 1391

راه رفتن گلم

سلام عزیزترینم امروز من و بابا ذوق زده شدیم در حد تیم ملی چرا؟آخه امروز شما برای اولین بار خودت به تنهایی راه رفتی امروز دستتو گرفته بودی به مبل و ایستاده بودی من تو آشپزخونه بودم دیدم دستتو برداشتی و تلو تلو خوران داری میای طرف من واااااااااااااای چه ذوقی کردم من میخواستم قورتت بدم عزیزم من و بابا دیگه ول کنت نشدیم تا بیش از ده بار دیگه اینکارو برامون تکرار کنی و یه عالمه فیلم گرفتیم از این لحظه تاریخی ان شاالله همیشه سالم باشی نفسم. عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم عاشق خنده هاتمممممممممممممممم فدای چشمات میشم وقتی نگات با منه     ...
13 آبان 1391