آیدین آیدین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

آیدین عزیزم

ماه رمضان

خالق من بهشتی دارد نزدیک و زیبا و" بزرگ"و دوزخی دارد به گمانم کوچک و بعید و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را .گاهی به بهانه یک دعا در حق دیگری.. شاید امروز آن روز بی دلیل باشد... خدایا به حرمت ماه مبارک رمضان درهای رحمت و اجابتت را بر روی دوستان و عزیزانم بگشای و لحظات زندگی را به کامشان شیرین گردان... * التماس دعا * ...
19 تير 1392

نوزده ماهگی نفسم

سلام بهترینم این روزا یه کارایی میکنی که من و بابا میخواییم شیرینترین شکلات دنیا رو بخوریم.شبا موقع خواب به من و بابا میگی هیس هاپو ما هم ساکت بعد یهو میزنی زیر خنده.کلمه هاپو و تاب تاب این روزا زیاد میگی از سگ و گربه خیلی خوشت میاد با دیدنشون واقعا خوشحال میشی وقتی میریم بیرون همش میگی بابا آدین پارک.راستی ارسطو پسر دایی بابا هم بدنیا اومد و همه رو خوشحال کرد آخه بعد از بیست و شش سال انتظار بدنیا اومد و واقعا همه از دیدن روی ماهش خوشحال شدن ایشالا همیشه سالم باشه و یه دوست خوب برای شما گلم.روز جمعه که رفته بودیم دیدن ارسطو خان بعد از اونجا رفتیم پارک هوا واقعا گرم بود ولی شما چه جیغی کشیدین با دیدن پارک بادی.جمله معروف بابا هم بعد از ذوقی...
19 تير 1392

جشن نیمه شعبان

سلام بر تنها صدف دریای دلم که به بیکرانگی اقیانوس عشق عاشقشم دیروز رفتیم باشگاه خلیج فارس که هم جشن بود و هم خواننده محبوبمون آقای رضا صادقی اومده بودن.شما اولش آروم بودی بعد که گرمت شد خیلی کلافه شدی اصلا از فضای شلوغ خوشت نمیاد ما هم مجبور شدیم زود بر گردیم آقای صادقی دو تا آهنگ خوندن و ما هم زودی بلند شدیم .اولین حرف آقای صادقی هم این حرف بود با لهجه بندری (هیچ که بندری و هیچ جا بندر نابوت)یعنی هیچ کس بندری و هیچ جا هم بندر نمیشه که با تشویق حضار همراه با حرکات موزون همراه بود.بعدش شام رفتیم بیرون با اینکه شما شامتون رو خورده بودین اما با چه ذوقی داشتی میخوردی دیدنی بود ما هم دوبار سفارش دادیم آخه دفعه اولی بود که میدیم شما با اشتها میخ...
4 تير 1392

نيمه شعبان مبارك

بر چهره پر ز نور مهدی صلوات      بر جان و دل صبور مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست        بهر فرج و ظهور مهدی صلوات نیمه شعبان مبارک پسر عزیزم عیدت مبارک.همیشه شاداب ببینمت گلم ...
4 تير 1392

نفس مامان شعر میخونه

فدای چشمات میشم وقتی نگات با منه نفس مامان این روزا شعر میخونه چند مدت پیش وقتی میگفتیم آدین جون شعر بخون یه چیزای میخوندی فقط خودت میدونستی الان وقتی میگیم یه توپ دارم میگی قلقلیه مامان:سرخ و سفید و آدین:آبیییه مامان:میندازم زمین آدین :هباااا . تا همینجا بلدی .دیگه اینکه عاشق رنگ آبی هستی لباست رو نشون میدیم میگیم چه رنگیه میگی آبی همه چی رنگش آبیه از نظر شما.بازی میکنی یه دست میزاری رو سینه خودت و یه دست میزنی به مامان میگی ده بی سی چل.دیگه وقتی میگیم دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده میگی نوچ نوچ خبر داری میگی نوچ نوچ خیلی آبدار هم این کارو میکنی که خیلی شیرین میشی.اتل متل هم بازی میکنی پسرخاله عماد هم خیلی دوس داری اون طفلک نباید دست ...
29 خرداد 1392

هورااااااااا رفتیم جام جهانی عزیزم

سلام بهترین بهونه واسه زندگی هورااااااااااااااا رفتیم جام جهانی پسرم  این روزای قشنگ یادت بمونه تا وقتی بزرگ شدی بگی پا قدم من بود که رفتیم جام جهانی البته با یه خاطره دیگه که همیشه یادت باشه که جنابعالی اونروز چه دسته گلی به آب دادی دیروز خونه مامان بزرگ مهمون داشتن من و خاله داشتیم تو آشپزخونه آشپزی میکردیم درست ساعت دوازده ظهر بود مهمونا تازه اومده بودن شما اومدی تو آشپزخونه و یه بسته پودر ژله برداشتی و رفتی بیرون منم که سرگرم کار بودم گفتم چند لحظه دیگه میرم ازش میگیرم یه چند لحظه طول کشید تا من رفتم تو اتاق پذیرایی. مهمونا تو یه اتاق دیگه با مامان بزرگ سرگرم بودن میدونی چه صحنه ای دیدم تمام فرش و یه مبل سه نفره سفید پوش شده بودن ...
29 خرداد 1392

هجده ماهگی نفسم

سلام عزیزم اول از همه هجده ماهگی گلم رو بهش تبریک میگم ان شاا... همیشه سالم باشی و شاداب که تو نفس مامان و بابا هستی عزیزترینم.دوم اینکه از همه دوستانی که نظراتشون تایید شده و با پیام های پر از مهرشون جویای حال ما بودند کمال تشکر رو دارم .ماشاا... هزار ماشاا... خیلی شیطون شدی و برای خودت مردی شدی قربونت برم من.این ماه رفتیم واکسن زدیم یه کوچولو تب کردی یه کم بی حوصله هم بودی خدا رو شکر بخیر گذشت این هم از واکسن هیجده ماهگی دیگه نداری تا سن شش سالگی که میخوای بری مدرسه ای جونم فدات بشه عزیزم.دیگه اینکه عاشق پارک هستی هر جای خیابون که پارک ببینی با ذوق میگی بابا پارک.پارک که بعضی روزا ساعت دوازده ظهر هم ما پارک رفتیم .یه دفعه نصف شب بود ب...
11 خرداد 1392

سیزده بدر 92

پسر عزیزم امسال سیزده بدر تو آسمونا بودیم یعنی بالاترین نقطه از استان بودیم جایی که واقعا یه تکه از بهشت بود هوا عالی بود رفتیم بالای کوه جایی که کوه بود و جنگل.اونجا پر بود از درختای بزرگ و قشنگ .جایی که هم درختای مناطق گرمسیر بود و هم درختای سردسیر مثل گردو-زردآلو-آلبالو-بادام-انگور-انار-درخت خرما -نارنگی-پرتقال خلاصه پر بود از درختای میوه های خوشمزه.راهش خیلی ناهموارو پرشیب بود که با ماشین کوچیک نمیشد رفت فقط وانت میرفت ماشین خیلی تکون میخورد تا رسیدیم بالا جونمون به لب رسید ولی خالی از هیجان هم نبود شما هم از اول مسیر تو بغل مامان جلو ماشین خواب تشریف داشتین با اون تکونا مثل اینکه تو گهواره خوابیده بودین تا رسیدیم بالای کوه بیدار شدین.ه...
15 فروردين 1392