آیدین آیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

آیدین عزیزم

خونه بابا بزرگ

سلام عزیز دلم جمعه رفتیم خونه بابا بزرگ سارینا جون هم بود ما هم یه عکس یادگاری از شما دوتا وروجک گرفتیم ماشاالله هزار ماشاالله شما از همین بچگی شیطونی هاتون گل میکنه چی بگم از دسته گل شما که موهای سارینا کوچولو رو گرفتی کشیدی میدونم عمدی نبود گلم  فقط یه کوچولو ابراز محبتات خشنه !! قربونت برم شما که آقایی راستی بابا بزرگ اینا میخوان برن مسافرت ایشالا سفر خوبی داشته باشن قرار بود با هم بریم اما بابا جونی مرخصی نداشت ایشالا یه فرصت مناسب با هم میریم . ...
16 شهريور 1391

عروسک مامان

یکی عروسک ساناز جونه یکی هم عروسک مامان تفاوت عروسک مامان و عروسک ساناز جون از زمین تا آسمون شباهت فقط لباس ساناز جون هر دوتون رو دوست داره اما این کجا و اون کجا ... ...
16 شهريور 1391

نه ماهگی عزیزم

قربونت برم عزیزم  دوتا نه ماهه که با منی عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم بوس بوث بوs بوص بو3 بوc  تنوع از من  انتخاب از تو نفسم نه ماهگی عشقم مبارک         ...
7 شهريور 1391

وروجک من

ماشاا... هزار ماشاا... عزیزم خیلی شیطون شدی هااااا این روزا دوس داری از هر چی بالا بری یه نمونه رو ببین ...   آخه عزیز من اون بالا چی میخوای ؟؟؟؟؟؟ ...
6 شهريور 1391

شهر بازی

چند روز پیش با عمو آرمان رفتیم بیرون مامان کار داشت تو راه یه شهر بازی دیدیم گفتیم نفسمون رو ببریم شهر بازی .سرعت ماشین بازی ها خیلی زیاد بود ترسیدیم بیوفتی اما عمو آرمان رفت برای آیدین بلیت گرفت و گفت اگه خودشو نگرفت کنسلش میکنیم وقتی عمو آیدین جونو سوار ماشین کرد اولش خیلی ترسید بعدش دیگه بیخیال شد البته عمو خودش دکمه کنترل رو دستش گرفته بود و حواسش به آیدین بود هورااااااا ما رفتیم ماشین بازی ببخشید عکس با کیفیت پایینه چون با موبایل حین حرکت گرفته شده و گفتم یادگاری بمونه گذاشتمش ...
2 شهريور 1391

پسر کتاب خوان من

سلام عشق مامانش عزیزکم کتاب خوان شده هر موقع چشمت به قفسه کتابات میوفته سریع خودت رو میرسونی به کتابات و همشونو میریزی پایین و با اونا بازی میکنی و یه دونه کتاب هم روش نمیذاری حتی یه دونه آخه خیلی حساسی که همش پایین باشه یه کتاب رو که عمه جون برات خریده رو خیلی دوس داری و مامان هم مجبوره به خاطر این دوس داشتن زیاد یکسره چسب کاریش کنه یه بار که مامان و بابا مشغول حرفیدن بودن و حواسشون به کتاب خوندن شازده نبود یه گوشه از کتاب خونده شده بود راستش خورده شده بود ومامان هم زودی از تو دهنت اونو در آورد و چیکار کردی کلی گریه کردی ملوسکم وکتاب خونده شده.... ...
1 شهريور 1391