پسر مهربون
پسر مهربون من سه ماه و نوزده روزه که وجودت گرمی بخش زندگیمون شده
نمی تونم بگم که چقدر دوستت دارم و از داشتنت احساس غرور می کنم
تو پسر مهربون مامان و بابات هستی عزیزترینم
ماشاالا چقدر شیطون شدی همش می خوای برگردی رو دستت و دمر بخوابی
یه روز که خواب بودی مامان رفت لباس ها رو آویزون کنه که وقتی برگشت دید بعله
آقا پسر ما رو صورت خوابیده وقتی برگردوندمت صورتت قرمز شده بود
از اونروز مامان میترسه تنهات بذاره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی