یه خاطره جالب
سلام عشق مامان
میخوام برات یه خاطره جالب بگم که نصفه شبی من و باباکلی خندیدیم چند شب پیش ساعت سه شب بابا منو بیدار کرد گفت ببین پسرت چیکار میکنه دیدم رفتی تو بغل بابا خوابیدی و با چشمان بسته میگفتی am am منظور از ام ام یعنی می می میخوام وقتی دیدم خیلی خنده ام گرفت بابا بهت گفت خوب ام میخوای برو پیش مامانت یهو متوجه شدی تو بغل بابا هستی سریع برگشتی تو بغل من و ما هم کلی از این کار شما خندیدیم بماند که به شما هم بر خورد و گریه کردین فدات بشم عشق مامان این چند روز خیلی کلافه هستی خوب غذا نمیخوری آبریزش بینی داری نمیدونم داری دندون در میاری یا نه یکسره به مامان چسبیدی و تقاضای ام داری (این اسم رو خودت به می می و غذا میگی ) ماشاالله هشت تا دندون داری کلی مامانو گاز میگیری بعضی وقتا هم بی هوا مامانو بوس میکنی که اون لحظه میخوام بخورمت که خیلی شیرینی عسلم.
این عکس روز دوازدهم بهمن ماهه که با مامان و بابا رفتی پارک و خیلی کسل بودی فدای تو بشم من...
این چند روز هر کی تورو دیده میگه وااااای چقدر لاغر شده الهی مادر فدات بشه خوب عزیزم خوب غذا بخور تا قوی بشی گلم به گفته دایی جون مرد ابهتش به شکمشه هههههههههههه