چهارده ماهگی نفسم
چهارده ماهگی بهترینم مبارک
سلام عزیزم ما بعد از ده روز از مسافرت برگشتیم خیلی خوش گذشت اینم به خاطر وجود مبارک شما عزیزترین بود با اون دلبری و شیطونی هایی که میکردی .دایی و زن دایی هم همراهمون بودند که دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و حسابی مراقبت بودن وقتی که من و بابا خسته میشدیم دایی شما رو بغل میکرد روزای اول وقتی ازت میپرسیدیم دایی دوس داری سرتو میاوردی پایین و میگفتی اوهوم ولی بعد از چند روز دیگه میگفتی نه .میدونم که دایی رو از صمیم قلب دوس داری اینم یکی از اون شیطونیات هست جیگرم.خلاصه یه چند روزی مهمون عمه مینا و دختر نازش شمیم جون بودیم که به اونا هم حسابی زحمت دادیم روزایی که هوا خیلی سرد بود تو پیش اونا خونه میموندی.تو راه برگشت رفتیم حرم حضرت معصومه (س)و مسجد جمکران زیارتت قبول عزیزم اینکه تو حرم کلی بدو بدو کردی و دایی بیچاره هم از نفس افتاده بود بماند.
اینجا دمای هوا منفی نه درجه است...
آیدین جون به نظر شما تو صبح به این سردی چی میچسبه؟
خسته نباشین عزیزم.یه صبح زود که رفته بودیم رستوران صبحونه بخوریم با اصرار از بابا خواسته بودی تا برات چیپس بخره فکر کنم پاکت رنگی چیپس نظرت رو جلب کرده بود وگرنه مامان عمرا به شما چیپس بده اونم با این سرما خوردگی و بد غذایی شما.
اینجا برای اولین بار سوار مترو شدی .تو مترو با همه دالی بازی میکردی به همه دست تکون میدادی چی بگم چشمک هم میزدی ناقلاآخه این اولین بار هم بود که شما سوار وسیله نقلیه عمومی میشدین براتون تازگی داشت این همه ادم رو یکجا ببینین.
اینجا هم لواسون هست که یه روز دست جمعی رفتیم بیرون هوا خیلی سرد بود زیر آفتاب نشستیم شما هم کلی سنگ بازی کردین و وقتی سنگ مینداختی تو آب کلی میخندیدی فدای تو عزیزم
این عکس راه برگشت از لواسون
اینجا هم دربنده با اون آلوچه و لواشک های خوشمزه و آدین و آدم برفی
این عکسایی که یه روز با آدین رفتیم پارک ساعی و آدین کلی حیوون دید از گربه ایرانی تا طوطی آمازونی
آدین و دایی در حال بازی.دیگه از کنار اینا تکون نخوردی
ما رفتیم نمیای؟
در حال تماشای گربه
داشتیم از کنار این مجسمه رد میشدیم که آیدین گفت هاپو و دایی هم گفت هاپو دوس داری گفتی اوهوم.بقیه عکسارو یه روز دیگه میزارم عزیزم بای.