الهی مامان فدات بشه آدینم
همه هستی مامان سلام
اصلا دوست ندارم خاطرات این هفته رو برات بنویسم عزیزم آخه دلم پر از خون شده اول هفته روز خیلی بدی بود. من و شما تو اتاق بودیم مامان داشت اتاق رو مرتب میکرد آقا هم داشت بازی میکرد یه دفعه دیدم شما رفتی طرف قفسه کتابا و یه کتاب بزرگ رو انداختی پایین تا من خواستم بیام پیشت که دورت کنم کتاب افتاد رو انگشت پای عزیز دلم الهی مامان برات بمیره که طاقت ندارم اشکات رو ببینم آیدین گریه مامان هم گریه فقط یادم میاد بابا رو صدا زدم اون لحظه هزار بار مردم و زنده شدم خواستم پاتو بذارم تو اب یخ اصلا نذاشتی خیلی درد داشتی سریع لباس پوشیدم رفتم پایین ساختمون که با رفتن و دیدن گربه یه کوچولو اروم شدی بعدش هم بابا اومد رفتیم بیمارستان و از پای عزیزم عکس گرفتیم نشون چند تا دکتر دادیم گفتن چیزی نیست خدارو شکر .من و بابا خیلی خیلی ناراحتیم از این حادثه خدا کنه دیگه هیچ وقت هیچ وقت پیش نیاد ان شاالله.تا چشمون میوفته به انگشتت دلمون هزار تیکه میشه الهی قربونت برم عزیزم.امروز هم انگشتت رفت زیر موتورت و همه خونایی که زیر پوستت جمع شده بودن ریخت بیرون و انگشتت خیلی بهتر شده خدا کنه انگشتت نیوفته که مامان طاقت همچین چیزی رو دیگه اصلا نداره.اینم عکس همون روزه که من و بابا جیگرمون رو گذاشتیم تو ملافه و با تاب تاب دادن خوابوندیمت
اینم انگشتت که کبود شده
این روزا بابا میگه پاهات رو بذار رو موتور تا اذیت نشی این مدلی سوار میشی
اینم انگشتت که بهتر شده خدارو شکر