یازده ماهگی نفسم
سلام زندگی من
عشق من یازده ماهگیت مبارک
ماشاالله هزار ماشاالله دیگه برای خودت مردی شدی دیگه رو پاهای خودت وایمیستی و چند قدم حدود چهار پنج قدم راه میری بدون کمک.فدای پاهای توپولوت بشم من .خیلی شیطون تر شدی از همه چیز بالا میری از همه راههای باریک رد میشی اگه شده با زوردیگه به مامان اجازه نمیدی بره تو آشپزخونه تا میام برم با گریه خودت و میرسونی به من و گریه میکنی و از پشت پاهای منو میگیری والتماس که منو بغل کن منم که میمیرم برات عزیزترینم دیگه اینکه اصلا وقت ندارم وبلاگتو آپ کنم تا میام پشت کامپیوتر خودتو از میز آویزون میکنی و هر چی دم دستت باشه میریزی پایین و یه ضربه هایی به این مانیتور بیچاره میزنی که نگو فدای سرت عزیزم.
اینم چند تا عکس از آقا آیدین در حال بازی با قاشق
چند روز پیش یه نی نی خوشگل دیگه به جمعمون اضافه شد نی نی پسرعمه بابایی اسمش ثنا خانوم هست میخواستم از شما و این خانوم خوشگله عکس بگیرم مگه شما اجازه دادی عزیزم تا نزدیک نینی میبردیمت میخواستی اونو بزنی یا اونو محکم بغل کنی میدونم این کارات یعنی میخوای باهاش بازی کنی اما با یه مدل خاص...
اینم گل پسرمون که رفته باغچه سبزی مامان بزرگش رو خراب کنه و کلی خاک بازی کنه