آیدین آیدین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

آیدین عزیزم

عزیزم

سلام دنیای من مهربونم این روزا دست میزنه بای بای میکنه یه کار خطرناک که میکنه اینه که رو زانو میشینه و لبه تختشو میگیره و میخواد که بلندشه این کارو هم بابا یادت داده واااای عزیزم خیلی از این کارت میترسم نمیتونم واسه یه لحظه هم تنهات بذارم خدای نکرده اگه تعادلت رو از دست بدی وای نمیتونم یه لحظه فکرشم کنم .به راحتی لبه مبل می ایستی و همش سعی داری از اون بالا بری میدونی بابا چیکار میکنه پاهاتو کف دستش میذاره و تو هم میایستی مثل این ... ...
29 تير 1391

سوپرمن مامان

زندگی مامان آیدین یه هفته ای بود که خونه مادربزرگ بودیم خاله آدین جون حسابی اونو لوس کردن تا میگه ادین بریم سریع خودشو میرسونه به پاهای اون وبا گریه میگه بریم وقتی هم بغل خاله جونش هست پیش هیچ کس نمیاد حتی مامان و بابا . قند عسلم تازگی ها یاد گرفته دست به مبل وپشتی و میز میگیره و تمام سعیشو میکنه تا از اون بالا بره . اگه یه کوچولو تنهاش بذاریم سریع صداش در میاد.وقتی که سرتو تکون بدی اونم این کارو میکنه.این کلمه هارو هم میگه به به . مم مم. الهی من فدای تو بشم پسر عزیزم      سوپر من مامان و بابا ...
22 تير 1391

طبیعت گردی

سلام شاهزاده مامان هفته گذشته با دایی جون اینا رفتیم کنار یه رودخونه وشما برای اولین بار بیرون از خونه آب تنی کردی اونم با لباس به مدت چند دقیقه اخه آب رودخونه یه کم گل آلود بود و برای شما مناسب نبود .شما هم به همون راضی بودی .از اینکه این همه اب رو یکجا دیده بودی تعجب کرده بودی ...
22 تير 1391

جشن دندونی آدین جون

سلام عشقم عزیز دلم دومین مرواریدت هم کم کم داره خودشو نشون میده الهی که من فدات شم اینو یه روز قبل از اینکه برات جشن دندونی بگیریم متوجه شدیم.البته عزیزم ما رسم نداریم جشن بگیریم فقط آش دندونی درست میکنیم ولی شما اولین نفری بودی که تو فامیل جشن دندونی گرفتی اونم به خاطر اینکه مامان و بابا خیلی خیلی ذوقیده بودند برای خودشون جشن گرفتن.       اینم عکس کیک جشنت عزیز دلم آش دندونی رو خاله جون اینا برات درست کردن خونه مامان بزرگ که میگفتن توی آش دندونیت هفت تا سنگ از نون سنگک جدا کردن چون سنگ تمیز پیدا نکردن وتو یه پارچه گذاشتن و انداخته بودن توی آش به این نیت که دندونات مثل سنگ سفت و محکم باشن . ...
13 تير 1391

پسر دایی آریا

سلام عزیزم پنج روز پیش پسر دایی جون آریا نفس به دنیا اومدن.زمینی شدنش مبارک باشه. ایشالا که همیشه زیر سایه پدر و مادرش سالم باشه.ما هم چند روزه خونه نیستیم برای همین برات پست جدید نگذاشتم.ایشالا سر فرصت میام با عکسای جدید از آیدین جون و پسر دایی آریا دو دوست جون جونی ...
13 تير 1391

هفت ماهگی آدینی عزیزم

هفت ماهگی گلم مبارک سلام عزیز دلم از اینکه هفت ماهه که با یه فرشته کوچولو زندگی میکنیم هزاران بار خدا را شاکریم .عزیز مامانش درست یک ماهه که غذا خوردنو شروع کرده به جز چند دفعه دیگه اصلا درست غذا نخورده من و بابایی همش با شما درگیر هستیم .الهی قربونت برم ان شاالله این ماه بهتر میشی و بیشتر غذا میخوری دیروز رفتیم وزنتو اندازه گرفتیم خدارو شکر کم نکرده بودی من و بابایی خیلی نگران بودیم از اینکه کاهش وزن داشته باشی آخه تو یه بار هم درست و حسابی غذا نخورده بودی .الهی من فدات شم نفسم   ...
8 تير 1391

دسته گل عزیزم

چند تا از مجسمه ها رو طبقه دوم میز گذاشته بودم فکر میکردم دست عزیزم بهش نمیرسه بعد از چند لحظه دیدم آدین جون با زور خودش رو کشید بالا و مجسمه رو پرت کرد پایین با این دسته گل فکر میکنم باید دیگه خونه رو مثل مسجد کنیم هیچی رو زمین نباشه الهی که من فدای تو شیطونم بشم.دوستت دارم با همه شیطونی هات گلم ...
2 تير 1391

تولد

سلام عزیزم امروز تولد من یعنی مامان آیدین جونه.از پدر مهربون بابت هدیه و متن قشنگی که نوشته بودن یه دنیا ممنونم عزیزم ما راضی به سر کیسه شدن شما نیستیم گلم .دیروز رفتیم خونه بابابزرگ که دو تا از عمه های آدین جون دو تا کیک به مناسبت تولد مامان و عمه گرفته بودن دستشون درد نکنه خیلی چسبید ما هم از آدین جون و سارینا جون عکس انداختیم اینم عکسش ... دست عمه جون اینا درد نکنه امروز تولد خواهر دوقلوم هم هست که خیلی خیلی دوستش دارم خودش میدونه من بدون اون میمیرم .اون جزئی از وجودم هست خواهر گلم یه دنیا دوستت دارم . خواهرشوهر عزیزم تو هم یه خواهر دیگرم هستی دوستت دارم. ...
1 تير 1391