چهارده ماهگی بهترینم مبارک سلام عزیزم ما بعد از ده روز از مسافرت برگشتیم خیلی خوش گذشت اینم به خاطر وجود مبارک شما عزیزترین بود با اون دلبری و شیطونی هایی که میکردی .دایی و زن دایی هم همراهمون بودند که دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و حسابی مراقبت بودن وقتی که من و بابا خسته میشدیم دایی شما رو بغل میکرد روزای اول وقتی ازت میپرسیدیم دایی دوس داری سرتو میاوردی پایین و میگفتی اوهوم ولی بعد از چند روز دیگه میگفتی نه .میدونم که دایی رو از صمیم قلب دوس داری اینم یکی از اون شیطونیات هست جیگرم.خلاصه یه چند روزی مهمون عمه مینا و دختر نازش شمیم جون بودیم که به اونا هم حسابی زحمت دادیم روزایی که هوا خیلی سرد بود تو پیش اونا خونه میم...