مهمونی خونه بابا بزرگ
دیروز رفتیم خونه بابا بزرگ دختر عمه سارینا هم بود اینم عکس آیدین و سارینا جون ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:29
پسر مهربون
پسر مهربون من سه ماه و نوزده روزه که وجودت گرمی بخش زندگیمون شده نمی تونم بگم که چقدر دوستت دارم و از داشتنت احساس غرور می کنم تو پسر مهربون مامان و بابات هستی عزیزترینم ماشاالا چقدر شیطون شدی همش می خوای برگردی رو دستت و دمر بخوابی یه روز که خواب بودی مامان رفت لباس ها رو آویزون کنه که وقتی برگشت دید بعله آقا پسر ما رو صورت خوابیده وقتی برگردوندمت صورتت قرمز شده بود از اونروز مامان میترسه تنهات بذاره ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:27
خرید عید
دیروز با بابایی رفتیم خرید برا آقا پسرمون که حالا برای خودش مردی شده کلی لباس خرید کردیم بعدش گل پسر با پدرش رفتن خونه مامان بزرگ مامان هم با خاله رفت بقیه خریداشو انجام بده که اقا پسر مامان یکریز گریه کرده بود بابا می گفت تا حالا پسرمون اینجوری گریه نکرده بود مامان هم زودی برگشت و خریداش نصفه موند .این اولین نوروزی هست که سه نفره شدیم می خوام قشنگ ترین نوروزمون باشه که مطمئنا هم هست چون تو پیشمون هستی گلکم شکلات مامان و بابا ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:26
بدون عنوان
دختر دایی سدنا
سدنا نهم بهمن یک ساله میشه اولین اسمی که گفت اسم آدین بود. عمه قربونش بره.نفسم.سدنا میگه :ام-آب-ات-آدین ...
نویسنده :
مامان و بابا
21:27
ورود به خونه جدید
وقتی به دنیا اومدی ما رفتیم خونه مامان بزرگ آخه تو زود به دنیا اومدی نگذاشتی بریم خونه رو مرتب کنیم بعدش خاله و عمه رفتن خونه خودمون همه چی رو شستن و مرتب کردن دست گلشون درد نکنه بعدا میری جبران میکنی مگه نگه گلم ؟ خونه مامان بزرگ که بودیم همه اومدن دیدنت .خاله هم خیلی زحمت کشید همش کنار تو بود حمومت میداد شب پیشت می موند وقتی روی پای اون بودی آروم بودی من میگفتم شاید فکر میکنه تو مامانشی .بعد از بیست روز با خاله وبابااومدیم خونه خودمون ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:12
تکتم جون
تکتم دختر خاله سمانه است که یه ماه از تو کوچکتره و مامانی خیلی دوستش داره و تکتمی خیلی ریزه میزه است مامان بهش میگه خاله ریزه کوچولو موچولو دوستت داریم ...
نویسنده :
مامان و بابا
15:08
هدیه
روز جمعه که ختنه شدی خاله و عماد و علی رفته بودن نماز جمعه اونجا عماد و علی قران خونده بودن دو تا کتاب داستان بهشون هدیه داده بودن که اونها هم هدیه هاشونو دادن به تو دست گلشون درد نکنه ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:11