آیدین آیدین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آیدین عزیزم

پسر مهربون

  پسر مهربون من سه ماه و نوزده   روزه   که وجودت گرمی بخش زندگیمون شده   نمی تونم بگم که چقدر دوستت دارم و از داشتنت احساس غرور می کنم   تو پسر مهربون مامان و بابات هستی عزیزترینم   ماشاالا چقدر شیطون شدی همش می خوای برگردی رو دستت و   دمر بخوابی یه روز که خواب بودی مامان رفت لباس ها رو آویزون کنه که وقتی برگشت دید بعله آقا پسر ما رو صورت خوابیده وقتی برگردوندمت صورتت قرمز شده بود از اونروز مامان میترسه تنهات بذاره   ...
26 اسفند 1390

خرید عید

دیروز با بابایی رفتیم خرید برا آقا پسرمون که حالا برای خودش مردی شده کلی لباس خرید کردیم بعدش گل پسر با پدرش رفتن خونه مامان بزرگ مامان هم با خاله رفت بقیه خریداشو انجام بده که اقا پسر مامان یکریز گریه کرده بود بابا می گفت تا حالا پسرمون اینجوری گریه نکرده بود مامان هم زودی برگشت و خریداش نصفه موند .این اولین نوروزی هست که سه نفره شدیم می خوام قشنگ ترین نوروزمون باشه که مطمئنا هم هست چون تو پیشمون هستی گلکم   شکلات مامان و بابا ...
26 اسفند 1390

ورود به خونه جدید

وقتی به دنیا اومدی ما رفتیم خونه مامان بزرگ آخه تو زود به دنیا اومدی نگذاشتی بریم خونه رو مرتب کنیم بعدش خاله و عمه  رفتن خونه خودمون همه چی رو شستن و مرتب کردن دست گلشون درد نکنه بعدا میری جبران میکنی مگه نگه گلم ؟ خونه مامان بزرگ که بودیم همه اومدن دیدنت .خاله هم خیلی زحمت کشید همش کنار تو بود حمومت میداد شب پیشت می موند وقتی روی پای اون بودی آروم بودی من میگفتم شاید فکر میکنه تو مامانشی .بعد از بیست روز  با خاله  وبابااومدیم خونه خودمون ...
17 اسفند 1390

تکتم جون

تکتم دختر خاله سمانه است که یه ماه از تو کوچکتره و مامانی خیلی دوستش داره و تکتمی خیلی ریزه میزه است مامان بهش میگه خاله ریزه کوچولو موچولو دوستت داریم ...
17 اسفند 1390

هدیه

روز جمعه که ختنه شدی خاله و عماد و علی رفته بودن نماز جمعه اونجا عماد و علی قران خونده بودن دو تا کتاب داستان بهشون هدیه داده بودن که اونها هم هدیه هاشونو دادن به تو دست گلشون درد نکنه ...
4 اسفند 1390
1